رمان کاج ها وارونه اند نخستین اثر سامان نورایى است. نویسنده اى که در عین تازه کار بودن، نشان داد با ذهن خلاق و پویاى خود میتواند براى مخاطب، دنیایى با تجربیاتى بدیع پدید آورد. دنیایى آمیخته با خیال و واقعیت، دنیایى فراى ذهنیت مخاطب از داستان ایرانى.
داستان کتاب کاج ها وارونه اند
رهام به همراه یک گروه تحقیقاتى، به انگلستان جنگ زده آمده تا درباب آثار ادبى کهن ایرانى تحقیق و تفحص کند. اما طولى نمى کشد که سرنوشت او را به سوى روستایى کوچک رهنمون مى کند، تا بار دیگر خاطرات دود زده و گذشته ى دردآورش با او دست به گریبان شوند.
داستان در قرن پرتلاطم بیستم و در بحبوحه ى جنگ جهانى دوم اتفاق مى افتد. مردى که همراه با هیئت تحقیقى راهى انگلستان جنگ زده شده، به دنبال اثرى در باب مینیاتور، راهى روستایى نیمه متروک مى شود.
در هم آمیختگى خیال و واقعیت و ناپایدارى ادراکات رهام، فضایى سورئال، گره خورده در تیرگى دنیاى واقعى را به مخاطب مى نمایاند.
نگاهی به رمان کاج ها وارونه اند
سه خط سیر که در داستان به چشم میخورد، با فلاشبک هایى به جا، ذهن خواننده را درگیر کرده و او را بر آن میدارد براى دانستن آنچه رخ خواهد داد به صفحات بعد پناه ببرد. روایت پیش افتادهى دادگاه سارا باتلر که در همان صفحات نخستین تصویرى از زندانى شدن او را به تصویر میکشد، بهترین تکنیک براى قلاب انداختن در برکه ى ذهن خواننده بوده است.
خط سیر بعدى، ماجراى ورود رهام به خانه ى اقاى ویلارد، پیرمرد هنرمندى است که درصدد است با در اختیار قرار دادن کتابخانه ى اجدادى اش راه را بر تحقیقات رهام هموار کند. این وجهه از داستان گاه در پس زمینه ناقل شرایط بغرنج جنگ، اوضاع جنگ زده ى انگلستان و گوشه هایى از ایرانِ قحطى زده است.
و بالاخره داستان رنج کودکى رهام و مرگ دلخراش مهرانگیز که توانسته با در هم آمیزى خیال و واقعیت فضایى دیگرگون، جداى از اتفاقات مرسوم ژانر جنایى ، کشش و جذبه اى سورئال به اثر ببخشد.
و اما تار و پود کاراکتر رهام، با تمام پیرایه هاى شخصیتىِ مرد ایرانى، در هم آمیخته با غرور و تعصب، درصدد ورود به دنیایى نو، همچون ترمه اى که در ینگه دنیا چشم را دو چندان خیره میکند، با ظرافت شکل گرفته است. در بخش هایى رهام در مواجهه با رفتار سبک سرانهى آلبا، به وضوح برآشفته مى شود و این دستاورد جامعه و فرهنگى است که رهام در آن رشد یافته است. این ظرافت هاى ساختارى است که به خواننده اطمینان خاطر میدهد؛
“در شرق هرچیزى آدابى دارد، حتى شیوه ى نشستن و برخاستن. آخر کمى متانت که کسى را نمى کشد! خودش را انسانى کله خشک نمى دانست بلکه برعکس آدمى امروزى و تحصیلکرده بود که اعتقاد داشت جاى زنان فقط در اندرونى نیست، اما چنین بارقه هایى از بى پروایى که در هر سوى فرنگ مى دید نیز سخت مضطربش مى ساخت و چندان با معادلاتش جور در نمى آمد. “
و کاراکتر مهم و نقش آفرین دیگر، فلورا، مادر ساراست که به وضوح از فروپاشى روانى و ترلزل اخلاقى رنج مى برد. نیمى از حوادث داستان در نتیجه ى اعمال فلورا به وقوع مى پیوندد، زنى که مى توان درباره ى روان رنجورى اش بسیار نوشت.
و در آخر، نکته اى که میتوان به اندازهى روایت داستان بر آن تاکید ورزید، طرح جلد پیچیده، گویا و متفاوت کتاب است که خود به تنهایى مى تواند راوى داستان کتاب باشد.
قسمت هایی از متن کتاب داستان کتاب کاج ها وارونه اند
در مورد صبح چه مى توان گفت؟ صبح هر یک از آدم عا همچون ظهر و شبشان با یکدیگر متفاوت است، ولى قرار نیست آدمى این را براى هر کی و ناکسى مو به مو شرح بدهد. اگر هم دیوانه اى چنین قصدى کند، چه بسا گوش شنوایى در کار نباشد.
جبر بى چون و چراى کسى شدن. انگار این اصلى ترین هدف مادر در قبال پسرش بود. هرچه ماه بانو دایره ى تفریح هاى او را محدودتر مى کرد، بیشتر به کتاب ها و به خصوص داستان هاى درونشان چنگ مى انداخت. خود را غوطه ور در دنیاى پر رمز و رازشان مى کرد و نه تنها مواخذه نمى شد، بلکه بیشتر و بیشتر هم تشویق مى شد. در نوجوانى برعکس کودکى به موجودى خجالتى و منزوى تبدیل شده بود و برخلاف همسالانش هیچ دوستى نداشت. آدم ها را بیشتر از درون کتاب ها مى شناخت. گاهى پدر بر او خرده مى گرفت که چرا در حضور مهمان ها حرف از دهانش بیرون نمى آید یا چرا با حسن، پسر آقا مراد همسایه شان، تیله بازى و توپ بازى نمى کند، اما در مجموع چون سر به زیر بود،کسى چندان پاپیچش نمى شد؛ بماند که بعدتر دریافت که کتاب ها ماجراهایى هزاران بار جذاب تر از آنچه پسرانِ پشت لب سبز شده در ذهن براى خود مى سازند، به ارمغان مى آورند.
چطور مى شد مردم را شناخت وقتى اغلب اوقات آدم ها دوست دارند آن طور دیده شوند که مى خواهند، نه آن طور که واقعا هستند؟ باید در صفحات تاریخ به عقب برگشت و سرمنشا این نقصان را پیدا کرد که از کجا آدمیزاد تصمیم گرفت هر چیزى جز خودش باشد.
جایى خوانده بود که دیوانگى همان واقعیتى است که به شکلى مجزا و مخصوص فقط براى فرد جنون زده رخ مى دهد و از این رو که دیگران نمى توانند به چنین واقعیتى دست یابند، فرد را دیوانه خطاب مى کنند تا با این برچسب تکلیف او را در پیش خود یکسره کنند.
آدم ها با حرص بیگانه نیستند و زشتى اش را مى شناسند، اما هیچ کس تاب تحمل زشتى هاى دیگرى را ندارد. در این میان شرافت مسئله ى بزرگى است. سخت به دست مى آید و آسان از بین مى رود. درست به همان آسانى که لباسى سپید، لکه ى کوچکى از آلودگى را در چشم خلق باز مى تاباند و اسباب سرافکندگى صاحبش مى شود.